آسمانآسمان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

زميني به وسعت آسمان

محبتی از جنس بقا

نمی دونم جدیدا چش شده. راه میره میاد منو بغل می کنه، فشارم میده، بوسم می کنه، دهنشو یه عالمه باز می کنه میچسبونه به لپم.... همون مدل قبلیت بهتر بود مادر؛ من ظرفیت انقدر محبت رو ندارم.... انقدر منو به خودت وابسته نکن. من اهل دل کندنم. برای کندن تمرین کردم به وسعت تمام زندگی ام. مرا دلبند خودت نکن/ خواهش می کنم ...
23 ارديبهشت 1394

2 فرزند خوانده

دیشب رفتیم مسجد 5 نفری: من محمد سجاد زینب پت(دختر محمدسجاد) مت( نانای زینب) زینب و نانایش که بغل من بودند در تمام مسیر، دختر پسرم هم بغل خودش بود و یک دست دیگرش در دست من. متلاشی شدیم!!   ...
22 ارديبهشت 1394

سجده که می کند...عرش خانه ما می شود

چادر رنگی اش را برمیدارد می آورد کشش را می اندازم دور گردنش و مثل آن موقع که دبستان بودیم و چادر برعکس مان را پرتاپ می کردیم و درست روی سرمان قرارمیگرفت ، برایش سر می کنم. کوتاه است و راحت. بنظرم فطری بودنِ پوشش و چادر سر کردن یه مقوله است و اینکه با آرنج بزنند زیر بغل شان، یک مقوله دیگر. خوردنی می شود واقعا وقتی سر نماز چادر دارد و با مهری در دست عبودیت خدا می کند دعای مادر برای دختر: دختر معنویتِ خالص است، جنسش برای ارتباط با غیب و ملکوت آفریده شده. امید دارم که این سجده ها و نمازها و ... به عبادتِ تنها و تنها و تنها،  خدا  صرف شود و تمام انرژی اش را صرف خیر رسانی به دیگران کند در راه او، نه اینکه صرف کی چی گفت...
17 ارديبهشت 1394

ماندن نیز در رفتن است!!

بی ایم... بیــــم... این دو کلمه از پر تیراژ ترین کلماتی ست که این روزها استفاده می کند. فقط کافی ست در مورد رفتن کسی به جایی، آمدنی، خاطره ای گفته شود، حتی فعلی صرف شود... سویی شرتش را از کمد بر میدارد با یک جفت جورات و دم در می ایستد و با صدای نقانه ای می گوید: بیییییم.... بی ایییییم ...
8 ارديبهشت 1394
1